سقوط

منتظر هیچ کس نیستم

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

مانتوی بلند مشکی تنش است. باد موهایش را بهم ریخته است . بدو بدو می آید. مثل همیشه حواسش پرت است. به آقای قد بلندی تنه میزند. به روی خودش نمی آورد، لبخندی میزند، وارد کافه می شود. روی همان صندلی همیشگی مینشیند و سعی میکند ندید موهایش را مرتب کند. قهوه سفارش می دهد و منتظر می ماند. من می رسم. مثلِ همیشه دیر. دست تکان می دهد. لبخند میزند. موهایش همیشه پر پیج و تاب و لخت. زانوهایش جفت است. دامن دوست دارد. کوتاه، بلند، تیره و روشن. پاهای هر دو مان زیر میز. ساق های دو پا که همدیگر را حس میکنند. میخندیم. پاهایش را دور میکند. از شیشه بیرون را نگاه میکند. یک لحظه گریه اش می گیر . هق هق هایش را پنهان نمیکند. سرش را میگذارد روی شانه ام. دستم میخورد باز به یکی از فنجان ها. روی میز با انگشت مینویسد " بی تو " بعد باز هم قهوه مان یخ میکند. وقت ِ خداحافظی. مدتی همدیگر را نمیبینم. ساکت گریه می‌کنیم.

۹۴/۱۲/۱۸

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.