سقوط

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

هیچ وقت قهر نکنید . در هیچ رابطه ای . حتی یک دوستی ساده . فقط کافی است هر وقت از آن رابطه خسته شدید و نتیجه گرفتید به مرز تنفر رسیده اید و راهِ برگشتی نیست ، جفت پا بروید توی صورتِ طرف مقابلتان . طوری که جایش بماند . اما قهر نکنید . قهر کردن پدیده ی عجیب و غریبی است که برای حل آن نیاز به خرج کردن حبه ای غرور دارید . از این حرف های فمینیسمی تخمی نمی خواهم بزنم  اما قهر کردن و بعد پدیده ی به نام آشتی برای هر دو طرف سخت است . گاهی آنقدر زیاد که می شود جدایی .  خسته که شدید کمی رابطه را شل کنید . کم حرف بزنید ، کم اهمیت بدهید ، رفتار های گذشته را تکرار نکنید  ، خودتان را کنترل کنید و مدتی برای خودتان باشید . ساعت هایتان را به خواندن کتاب بگذرانید و  بعد در فرصتی مناسب دو دو تا چهار تا کنید که برای چه میخواستید قهر کنید. اگر  آن رابطه برای تان مهم بود ؛  بنشینید، فکر کنید و صادقانه حل اش کنید. بدون قهر. شاید با کمی لطافت ِ در صحبت کردن. آن وقت بروید یواشکی در گوشش بپرسید گاز آشتی بدم خدمت تان ؟! بعد به هم بگویید به جهنم که چی گفتیم و چی شنیدیم؛ ما با همیم و آدم رفتن نیستیم.

* نوشتن از بهار حوصله می خواهد ، دلِ خوش . عجالتا هیچکدام را ندارم .

بهارتان به دل

دلتان باغِ نارنگی

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۱

 اگر روزی در یک نگاه ساده و برخورد معمولی با یک دختر، چیزی در ذهنتان وول خورد و احساس کردید عاشق اش شده اید، یا فکر کردید با تمام وجود دوستش دارین؛ شما یک خرِ آدم لخت کن لعنتی هستید، که البته این عنوان آنقدر ها هم بد نیست. در قدم اول سعی کنید کنترل هورمون هایتان را دست بگیرید و از ترشح بیش از حد شان جلوگیری کنید. این کار با یک دوش آب سرد و یا شاید ساعت ها دویدن در مسیری بی انتها میسر شود. در قدم دوم کلمات پر حرف تان را کنترل کنید و از گفتن جملاتی مثل "من دوست ات دارم " یا "تو تنها کسی هستی که من ازش خوشم اومده" به فرد مورد نظر شدیدا پرهیز کنید. به مراحل خود سانسوری تان کمی صبر و حوصله آویزان کنید و  بگذارید همه شان از حافظه کوتاه مدت به بلند مدت و بعد هم به دست فراموشی سپرده شود. در تمام این مدت یادتان باشد واژه ها زر مفت میزنن. واژه ها تنها ابهام خلق میکنن و فاتحه ی دوست داشتن تان را می خوانند. حساب دوست داشتن یک موجود یا شروع یک تعهد دو نفره، شروع یک دوستی و حتی یک رابطه ی جنسی از هم جدا است. پس اگر در چنین موقعیتی قرار گرفتید کمی فکر کنید که از موجود مقابل تان دقیقا چه می خواهید و بعد از واژه ها استفاده کنید. آن وقت روزی میتوانید آدم هایی را با تمام وجود بخواهید، برای رسیدن به آن ها تلاش کنید و حتی دوستشان داشته باشین.

۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۵

مانتوی بلند مشکی تنش است. باد موهایش را بهم ریخته است . بدو بدو می آید. مثل همیشه حواسش پرت است. به آقای قد بلندی تنه میزند. به روی خودش نمی آورد، لبخندی میزند، وارد کافه می شود. روی همان صندلی همیشگی مینشیند و سعی میکند ندید موهایش را مرتب کند. قهوه سفارش می دهد و منتظر می ماند. من می رسم. مثلِ همیشه دیر. دست تکان می دهد. لبخند میزند. موهایش همیشه پر پیج و تاب و لخت. زانوهایش جفت است. دامن دوست دارد. کوتاه، بلند، تیره و روشن. پاهای هر دو مان زیر میز. ساق های دو پا که همدیگر را حس میکنند. میخندیم. پاهایش را دور میکند. از شیشه بیرون را نگاه میکند. یک لحظه گریه اش می گیر . هق هق هایش را پنهان نمیکند. سرش را میگذارد روی شانه ام. دستم میخورد باز به یکی از فنجان ها. روی میز با انگشت مینویسد " بی تو " بعد باز هم قهوه مان یخ میکند. وقت ِ خداحافظی. مدتی همدیگر را نمیبینم. ساکت گریه می‌کنیم.

۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۰۵