زود تمام شد
دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ
چایی را هم می زنم. خیره به شکرهای تهِ لیوان. نشسته لباسم را اتو میکنم. مراقب یقهاش هستم که موقع اتو خوب صاف شود. مینشینم رویِ تخت و کتاب را دستم میگیرم، دنبال ِ صفحهی آخری هستم که خواندهام، مدادِ لایش افتاده است روی فرش، میگردم، پیدایش میکنم، دستم را لای موهایش میکشم، موهایش میریزند، میریزند، میریزند..
۹۴/۰۹/۳۰