شاید زندگی انتقام گناه نکرده ای است که ما هیچ وقت دلداری دادن اش را بلد نبودیم . تنها اواسط اردی بهشت با یک لیوان ِ داغ ِچای ؛ جلوی پنجره اتاق ایستادیم و به غم هایش گوش دادیم و اندوه خودمان را میان صدای لرزان اش پنهان کردیم . شاید زندگی شب ِ خلوتی است که من در آن راه می روم و احساس میکنم کسی در من نشسته است و جیغ میزند .. آخر ِ این بازی شاید زندگی خسته از ما در گوشه ای بنشیند و تنها به پاس بدی های ما اشک بریزد .. و اشک بریزد .. و اشک بریزد ...
شب آرام آرام نزدیک می شود و سهم ما تنها ستاره ای است که از بچگی دوست اش داشتیم ، همان که با انگشت ِ دست ِ راستمان ؛ ذوق کرده نشان اش میدادیم و میخندیدیم ، آخرش زندگی می ایستد رو به روی من ، خم می شود ، سیگارش را درون لیوان چای ام خاموش میکند .. و بعد می رود ، در امتداد ثانیه ها ..
دلم میخواهد بدوم میانه یک بزرگراه ، داد بزنم که زندگی دوست ات دارم . آن وقت شاید زندگی نگاهم کند ، به سمت ام بدود ، دستانم را بگیرد و مرا با خود ببرد به عمق بی نهایت ها ..
شاید .
* بدون ربط به تمام دنیا برای بیست ثانیه فهمیدم چرا هستم .
* با هدفون گوش کنید +