سقوط

یک لیوان چای ِ داغ لطفا

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ

زندگی خواب است . این را میدانستید ؟ بالاخره یک روز بیدار میشویم . از رخت خواب ِ مان بیرون میپریم و میرویم وسط ِ آشپرخانه ، عشق زندگی مان را در آغوش میگیریم ، تانگو  مورد ِ علاقه مان را پخش میکنیم و می رقصیم . صبحانه میخوریم ، یک بوسه میهمان میشویم و می رویم سر ِ کار . وقت ِ شام با آرامش به خانه بر میگردیم ، بوی سوپ ِ شیر و نان ِ سیر به مشام مان می خورد ؛ آن وقت میفهمیم چقدر خوشبختیم .  مینشینیم دور  ِ میز  ِ دو نفره ی نهار خوری مان ، ساعت ها حرف میزنیم ، شام میخوریم ، بعد همان موقع که در حال ِ خواندن ِ کتاب ِ مورد ِ علاقه مان هستیم یک نفر مینشیند کنارمان ، دست اش را میگذارد در دستان ِ مان ، یواشکی در گوش ِ مان می گوید که چقدر دوست مان دارد .. آنوقت کتاب مان را میگذاریم کنار می رویم در آغوش اش و آرزو میکنیم که وقت ِ خواب نشود ..

 من سال ها هر چه خوانده ام تمرین ِ نبودن آدم ها بوده است .  مرگ و تولد و هر دو تجربه تنهایی ان ، حمید ِ غمگین من وقتی تنها شدی فکر کن خوابیده ای ..

۹۵/۰۱/۳۰

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.